محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

محیا و پیشرفت ها

                      گفتن اینجا بشینم مهمون میاد!!!!!!!!!   بابایی داره بهم فرنی میده به به اونم با این قاشق به این کوچیکی!!!      تاب بازی و تماشای تلویزیون ...
28 فروردين 1391

دیگه میتونی بشینی

عزیز دلم بس که بازیگوشی مگه بهم فرصت میدی تا بیام و برات از بزرگ شدنت بنویسم ..دوست داری وقتی که بیدار میشی تا که خسته بشی و بخوابی همش باهات بازی کنیم ........قربونت برم آخه بهمون فرصت استراحت هم بده ولی عیب نداره همین که پیشمون هستی و دیگه تنها نیستیم کلی جای شکر داره ....زاویه دیدت حالا عوض شده یا از بالا نگاه میکردی یا  سقف رو می دیدی ولی حالاعسلم، الان دو هفته است که میتونی بشینی.....دیگه کمتر بغل میخوای اینم بگم تنهایی نمیتونی باید کمکت کنیم تا زمین نخوری ..          ...
26 فروردين 1391

هوررا تنهایی شستمت

عزیزم همیشه برای اینکه بشورمت باید کسی کمکم میکرد و اکثرا بابایی بود که کمک میکرد این بار بس که بابایی کار داشت و نمیرسید کمک کنه  دل به دریا زدم و تنهایی شستمت..................عافیت باشه عزیزم از ترس اینکه سرما نخوری کلی لباس تنت کردم مبادا بابایی بیاد و بگه تنهایی شستی مریضش هم کردی ................ .........................بس که لباس تنت کردم دیگه دگمه های لباس سبزت  بسته نشد       ...
26 فروردين 1391

وااای این صدا ها و جیغ های بنفشی

خانومی خوشگلم دو هفته ای بود که که همش می گفتی ایقی .......... ایقی ................4 روزه داری صداهای دیگه هم در میاری.دوست داری وقتی میگی قییییییییییییییق ما هم بگیم قییییییییییییق وقتی  هم جواب ندیم چندین بار تکرار میکنی و بعدش به نشونه اعتراض  گریه میکنی ............... کی میشه که بتونی حرف بزنی البته میدونم همین صدا در آوردنت یعنی حرف زدن با ما.............برای این هنوز نمیتونی حرف بزنی که چشم برزخیت هنوز بازه،خوش به حالت فرشته ها رو می تونی ببینی و باهات بازی می کنن واااااااااااااااااااااای این جیغ های بنفشی چطوری از اون دهنت کوچولوت بیرون میاد متعجبم واقعا بعضی وقت ها گوشم درد میگیره .............وقتی آروغ دا...
30 بهمن 1390

دیگه داری بزرگ میشی عسلم

    ظهر بود خواستم برم غذا درست کنم  گریه کردی  ماشین موزیکالت رو گذاشتم کنارت دکمه موزیکش رو روشن کردم و یکی از آهنگ هاش رو برات پخش شد رفتم آشپزخونه بعد چند لحظه دیدم دیگه صدای موزیک قطع شد گفتم الان که بازم گریه کنی که یهو صدای موزیک شنیدم اولش ترسیدم اخه کسی خونه نبود که برات دکمه اش رو فشار بده دویدم تو اتاقت دیدم خودت داری با ذوق و هیجان دستت رو می کوبیدی رو دکمه ها و هر بار موزیکی پخش میشه و ذوق میکنی متوجه حضورم نشدی بس که سر گرم ماشین بودی یواشی اومدم بیرون و به کارم ادامه دادم با هر با قطع شدن موزیک صدای کوبیدن دستت رو رو ماشین میشنیدم که داری تقلا میکنی دوباره دکمه ها رو بزنی و موزیک پخش بشه وااا...
29 بهمن 1390

قشنگترین دعا

عسلم محیا امروز اولین مطلب رو برات می نویسم: بابایی برات وبلاگ درست کرد براش اسم انتخاب کرد و این دعا رو زینت بخش وبلاگت قرار داد .اول از  هر چیز میخوام معنی این دعا رو برات بنویسم :   «اهل بيت» ، در زندگى و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انسانى و چگونه زيستن و چگونه مردن، براى ما سرمشق‏ اند، لذا از خواسته‏ هاى ما است كه خداوند حيات و ممات ما چون زندگى و مرگ محمد و آل محمّد قرار دهد: «اللَّهُمَّ الجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». ...
25 بهمن 1390
1