محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

دیگه میتونی بشینی

1391/1/26 12:47
نویسنده : مامان و بابا
568 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم بس که بازیگوشی مگه بهم فرصت میدی تا بیام و برات از بزرگ شدنت بنویسم ..دوست داری وقتی که بیدار میشی تا که خسته بشی و بخوابی همش باهات بازی کنیم ........قربونت برم آخه بهمون فرصت استراحت هم بده ولی عیب نداره همین که پیشمون هستی و دیگه تنها نیستیم کلی جای شکر داره ....زاویه دیدت حالا عوض شده یا از بالا نگاه میکردی یا  سقف رو می دیدی ولی حالاعسلم، الان دو هفته است که میتونی بشینی.....دیگه کمتر بغل میخوای اینم بگم تنهایی نمیتونی باید کمکت کنیم تا زمین نخوری ماچ.. 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

النا
16 اسفند 90 10:37
عزیزم خاله فدای چشمای قشنگت قربونت برم که اینقدر زود بزرگ شدی عسل خاله قول بده برای نی نی خاله هم دعا کنی که سالم بیاد بغل مامانش
مامانی تنبل مهیا چرا دیگه به تاپیکمون سر نمی زنی نمی گی دلمون برات تنگ می شه ما منتظرتیم.


می سی خاله النا جونم لطف داری ..............مامانم دیگه وقت نمیکنه بیاد کلوپ آخه سرش شلوغه
مامان کاوه
16 اسفند 90 11:12
خوشگلم.................بالاخره از خوابیدن خسته شدی...........آفرین......شیرین خاله.............

ترمه جون عکسا باز نشد..........


آره خاله جونم خسته شدم بس که به سقف زل زدم مرسی اومدی پیشم
صبــا
17 اسفند 90 14:11
ســـــــــــلام خوشگله خاله .
ووي ووي .. چه ژستي هم گرفته ...
دخمل لباتو اينطوري نكن ، ميام مي خورمتااا..

ميگم، ماشالله از اون شيطون بلاهاستا .. از نگاهش ميشه اينو خوند .


صبا جونم خوب حدس زدی فقط منتظره تا بتونه راه بره ههههههههه.
صبــا
17 اسفند 90 14:30
قربونش بره خاله .
النا
17 اسفند 90 14:49
خاله فدات هزار تا خوشگل خانوم عاشقتم
mamankaveh
18 اسفند 90 10:37
vay termeh jon motmaenam man rozhay pesh matlab nevehtam...................


عزیز دلم هر چی مطلب برام زحمت کشیدین و نوشتین من تاییدزدم
mamankaveh
18 اسفند 90 10:39
akshsh mese hamishe nazeh...............termeh benves beshtar shabeh kodeteh ya babash................asl topole.............;


مامان کاوه، خوشگل من.این عروس خانوم خیلی شبیه خودم البته به غیر از چشم هاش...........خیلی دلم میخواد مطلب براش بنویسم کلا دست به قلمم این همه هم بد نیست فقط بس که بهونه میگریه نمیتونم حرف دلم رو خوب بنویسم و استرس میگیرم که الان که بیدار شه الان که گریه کن قربونت برم هر چی مطلب نوشتی من تایید زدم و خوشحال شدیم که بهمون سر میزنی
مامان کاوه
21 اسفند 90 10:12
ترمه جون نگران نباش این روزا میگذره و بعد دلت هواشونو میکنه..............اگه هم کم اما بنویس................. حالا که شبیه خودته پس چه مامان خوشگلی